داستان زیر را جووان سی جونز در کتاب" نشانه ها " آورده است.
در سال دوم پرستاری مشغول تحصیل بودم، روزی استادم بدون اطلاع قبلی از ما امتحان گرفت.
من به سرعت باد همه سوالات را پاسخ دادم تا اینکه به سؤال آخر رسیدم:
" نام کوچک خانمی که دانشکده را تمیز می کند چیست ؟ "
این سوال بیشتر شبیه شوخی و جوک بود. من چندبار آن زن را دیده بودم ولی چه می دانستم اسمش چیست؟
به همین دلیل بدون آنکه سؤال آخر را پاسخ بدهم ورقه ام را به استاد برگرداندم.
پس از پایان کلاس ، یکی از بچه ها از استاد پرسید که آیا سؤال آخر هم نمره دارد؟
استاد در جواب گفت:
" قطعا شما در حرفه خود با افراد مختلفی روبه رو می شوید.
همه آنها در حد خود مهم هستند. همه آنها از شما انتظار توجه و لطف دارند ، حتی درحد یک لبخند یا گفتن سلام . "
من هیچ وقت درسی را که در آن روز آموختم فراموش نمی کنم. در ضمن نام آن زن را هم یاد گرفتم، اسمش دوروتی بود.
( بهشت یا جهنم انتخاب با شماست ، مسعود لعلی )