اندکی صبر سحر نزدیک است...

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۱۲ ب.ظ

اینچنین انسان هایی هنوزم هم هستند..

 

تا اومدم دست به کار بشم، سفره رو انداخته بود. یک پارچ آب،

دو تا لیوان و دو تا بشقاب گذاشته بود سر سفره. نشسته بود تا با هم غذا رو شروع کنیم.

وقتی غذا تموم شد، گفت: الهی صد مرتبه شکر، دستت درد نکنه خانم. تا تو سفره رو جمع می‌کنی،

من هم ظرف‌ها رو می‌شورم.

گفتم: خجالتم نده، شما خسته‌ای، تازه از منطقه اومدی. تا استراحت کنی،

ظرف‌ها هم تموم شده. نگاهی بهم انداخت و گفت: خدا کسی رو خجالت بده که میخواد خانومش رو خجالت بده.

من هم سرم رو انداختم پایین و مشغول کار شدم.

(شهید حسن شوکت پور)



نوشته شده توسط عارف
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۴، ۱۹:۲۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره ولا
  • ۳۱ مرداد ۹۴، ۱۸:۴۳ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک
  • ۲۷ خرداد ۹۴، ۱۸:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک

اینچنین انسان هایی هنوزم هم هستند..

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۱۲ ب.ظ

 

تا اومدم دست به کار بشم، سفره رو انداخته بود. یک پارچ آب،

دو تا لیوان و دو تا بشقاب گذاشته بود سر سفره. نشسته بود تا با هم غذا رو شروع کنیم.

وقتی غذا تموم شد، گفت: الهی صد مرتبه شکر، دستت درد نکنه خانم. تا تو سفره رو جمع می‌کنی،

من هم ظرف‌ها رو می‌شورم.

گفتم: خجالتم نده، شما خسته‌ای، تازه از منطقه اومدی. تا استراحت کنی،

ظرف‌ها هم تموم شده. نگاهی بهم انداخت و گفت: خدا کسی رو خجالت بده که میخواد خانومش رو خجالت بده.

من هم سرم رو انداختم پایین و مشغول کار شدم.

(شهید حسن شوکت پور)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۱۵
عارف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی