اندکی صبر سحر نزدیک است...

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸ ق.ظ

بغض

 

 

 

گاهی وقت ها بغض مان می گیرد ،

بغضی به سنگینی غصه هایمان ، به وسعت دل تنگی هایمان ، بغضی بی اندازه دردناک.

اشک هایمان بی بهانه می ریزد پی در پی بی آنکه پهنای صورتمان برایش کافی باشد .

بهانه گریستنمان فاصله هاست . فاصله ای

که از خود گرفته ایم . فاصله ای به عمق تنهایی مان آن وقت به دنبال شانه ای هستیم تا سر بر روی آن بگذاریم و همه دلتنگی هایمان را بباریم .بی آنکه هیچ چتری مانع جاری شدنش  بر زلال جانمان شود .

مولای من  ! تو آن بهانه ای همان دلیل بودن همان لطیفه ای که وقتی از ما دور می شود خود را گم می کنیم ، گم می شویم  لابه لای دلهره های خویش ، لابه لای تشویش هایی که گویی می خواهد بودنمان را از ما بدزدد .

مولای من یاد تو در من همان ساحل امنی ست که خاطر پریشانم در گذر از امواج سهمگین روزمرگی ها در آن آرامش می یابد .

یاد تو همان باران بهاریست . که بذر خشک را از تن سرد خاک به شوق شکوفایی بالا می برد .

مولای من تو که هستی یاد تو که با من است آرامش در لحظه لحظه زندگی ام  جریان دارد . پاییز دیگر فصل دلهره ها نیست . سرمای زمستان احساس نمی شود . تو که هستی آسمان همیشه آبی ست و هوا همیشه بهاری ست .

« با تشکر از سرکارخانم سمیه آذربو »
 



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۴، ۱۹:۲۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره ولا
  • ۳۱ مرداد ۹۴، ۱۸:۴۳ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک
  • ۲۷ خرداد ۹۴، ۱۸:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک

بغض

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸ ق.ظ

 

 

 

گاهی وقت ها بغض مان می گیرد ،

بغضی به سنگینی غصه هایمان ، به وسعت دل تنگی هایمان ، بغضی بی اندازه دردناک.

اشک هایمان بی بهانه می ریزد پی در پی بی آنکه پهنای صورتمان برایش کافی باشد .

بهانه گریستنمان فاصله هاست . فاصله ای

که از خود گرفته ایم . فاصله ای به عمق تنهایی مان آن وقت به دنبال شانه ای هستیم تا سر بر روی آن بگذاریم و همه دلتنگی هایمان را بباریم .بی آنکه هیچ چتری مانع جاری شدنش  بر زلال جانمان شود .

مولای من  ! تو آن بهانه ای همان دلیل بودن همان لطیفه ای که وقتی از ما دور می شود خود را گم می کنیم ، گم می شویم  لابه لای دلهره های خویش ، لابه لای تشویش هایی که گویی می خواهد بودنمان را از ما بدزدد .

مولای من یاد تو در من همان ساحل امنی ست که خاطر پریشانم در گذر از امواج سهمگین روزمرگی ها در آن آرامش می یابد .

یاد تو همان باران بهاریست . که بذر خشک را از تن سرد خاک به شوق شکوفایی بالا می برد .

مولای من تو که هستی یاد تو که با من است آرامش در لحظه لحظه زندگی ام  جریان دارد . پاییز دیگر فصل دلهره ها نیست . سرمای زمستان احساس نمی شود . تو که هستی آسمان همیشه آبی ست و هوا همیشه بهاری ست .

« با تشکر از سرکارخانم سمیه آذربو »
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۰۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی