اندکی صبر سحر نزدیک است...

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ

روزی که "اندوه " آمد

 

روزی "اندوه" به روستای ما آمد....!

گفتیم رهگذز است...! ماند...!

گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود...!

باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان...!

گفتیم :مهمان بد قدمیست...!

دو سه روز دیگر میرود...!

و باز هم ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای دهمان...!

حال "اندوه" کد خدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه " میدهد...!

تمام "امیدها" را بلعید و به جایش "حسرت "در دلها انبار کرد....!

پیرتر ها هنوز به یاد دارند:

روزی که "اندوه " آمد ،

"جهل" نگهبان دروازه روستا بود...!



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۴، ۱۹:۲۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره ولا
  • ۳۱ مرداد ۹۴، ۱۸:۴۳ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک
  • ۲۷ خرداد ۹۴، ۱۸:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک

روزی که "اندوه " آمد

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ

 

روزی "اندوه" به روستای ما آمد....!

گفتیم رهگذز است...! ماند...!

گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود...!

باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان...!

گفتیم :مهمان بد قدمیست...!

دو سه روز دیگر میرود...!

و باز هم ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای دهمان...!

حال "اندوه" کد خدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه " میدهد...!

تمام "امیدها" را بلعید و به جایش "حسرت "در دلها انبار کرد....!

پیرتر ها هنوز به یاد دارند:

روزی که "اندوه " آمد ،

"جهل" نگهبان دروازه روستا بود...!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی