فرق مومن مقدس با فاسق کافر چیست؟
دریا بودن یا انگشتوانه بودن؟ مرغ خانگی بودن یا شاهین شکارجو بودن.
انگشتوانه!
چه با آب زمزم پر شود و چه با آب آبگوشت،چه با شیر مادر و چه شیر خشک؟چه خواهد بودن؟
فرق مومن مقدس با فاسق کافر چیست؟هیچ .
این در زندگی پیش از مرگ به دنبال چشم چرانی و شکم چرانی است و آن در زندگی پس از مرگ؟
یکی در دنیا شیر و عسل و سایه ی درخت و حور غلمان سیرش می کند و نیاز دیگری ندارد و دیگری در آخرت.
اختلاف مومن و کافر از این قماش ،در دین و کفر انگشتوانه ای ، بر سر نوع نیاز و احساس و جنس اندیشه و روح و آنچه می جویند و می خواهند و معتقدند و ارج می نهند نیست، اختلافشان در مکان و زمان رفع این احتیاجات و رسیدن به این ایدئال هاست. اختلافشان اختلاف جغرافیایی است. جواب هر دو به سوال"چه می جویی".یکی است و در جواب به سوال "کجا باید جست"دو تا می شوند!
پس حق ندارم بگویم کافر و مومن هر دو هم فکرند؟دین و کفر هر دو یک ایمان است و یک آرمان. اختلاف بر سر راه(مذهب)است و تکنیک کار!
و در این صورت می بینیم مومن هم همان کافر فاسد عیاش مادی خودپرست لذت جویی است که فقط کلاه سرش رفته است . نقد را فدا می کند تا همان را به صورت نسیه به دست آورد! آن هم با یک ضریب احتمال!یعنی بر فرض که فردایی بود و بهشتی و بابت آن اعمال هم پاداش دادند، تازه باید به ریش دراز این احمق خندید
که حیوان! آخر آن همه ریاضت و سختی و روزه و جهاد و محرومیت و نفس کشی و چشم پوشی از همه ی لذات و و سرکوبی شهوت و دور ریختن شراب و شیرینی و آسایش در زندگی دنیا، برای این که در این آخرت باز همان ها را به دست آوری! این "اکل از قفا"نیست؟یعنی لقمه را برداشتن و با دست به زحمت و رنج دور گردن پیچاندن و به زور به دهان رساندن! کسی که همان لقمه را بر می دارد و بی آنکه از پشت سر ببرد راسته به دهان می گذارد، با تو یکی است، اما عاقل تر از تو و موفق تر از تو.
اما دین دریایی!
آن که زندگی را فدا می کند تا زندگی دیگری بسازد و از سر سفره بر می خیزد گرسنه و تشنه،که گرسنگی و تشنگی دیگری او را به سفره ی دیگری می خواند،سفره ای که مائده های آن را به دو دست خویش می پزد، با آتش رنج و جوش و اضطراب و روغن عشق و ادویه ی اندیشه ها و طعم احساس ها و گوشت تن خویش و مغز استخوان و خون دل و عصاره ی جگر خویش و یا آنچه هنر، می آموزد و دانش، می دهد و دین ، می پرورد و عرفان،که برمی انگیزد و نبوغ،که روشن می کند و جهاد، که توان می بخشد و درد،که می پالاید و عصیان، که می شکند و می ریزد و تسلیم، که می پیوندد و می سازد و ریاضت،که می تراشد و می شوید و تقوا، که مصون می دارد و نیایش ،که تازه می دارد و شوق،که از جا می کند و هدف،که جهت می بخشد و ایمان ،که استواری می دهد و مردم،که مجاهدت می کند و تنهایی،که مستقلت می سازد و کتاب،که مایه ات و ترازو که عدالتت و آهن که صلابتت می دهند و علم،که به واقعیت ها و اخلاق ،که به نیکویی ها و هنر،که به زیبایی ها راهبرت می گردندو صبر،که تحملت را می سازد و سکون،که استقامتت را و تحقیر،که استغنایت را و پناهندگی در خویش،که استقلالت را تامین می کند.
و آنگاه که می بینیم که یک "شبه خدا"در گوشه ای از این دنیای بزرگ خدا که آن را برای گیاهان و حشرات و حیوانات و شبه آدم ها ساخته است .تنها ایستاده است و همه ی درها و دیوار ها و برج و باروها ر بناها و درخت ها و باغ ها و مزرعه ها و شهر ها و آبادی ها را در خویش ویران میکند. همه را با خاک یکسان می سازد و می سوزاند و می شکند و خاکستر می کند و خاکسترش را به باد می دهد و کویر می سازد،کویری ساکت و سوخته و بی آب و علف، بی سایه ی درختی،شبح بنایی،سواد آبادی ای،انتهای زمین،پایان سرزمین حیات،آنجا که گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم، آنجا که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان می خواند! آنجا که پیامبر می سازد،آن جا که خدا حضور دارد،آنجا که آواز پر جبریل همواره در زیر غرفه ی بلند آسمانش به گوش می رسد و حتی درختش،غارش،هر صخره ی سنگ و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد وزبان گویای خدا می شود.
صحرای بی کرا نه ی عدم،خوابگاه مرگ و جولانگاه هول...آسمان!کشور سبز آرزو ها،چشمه ی مواج و زلال نوازش ها،امید ها و انتظلر!انتظار!انتظار...
و آسمان سراپرده ی ملکوت خدا.... و بهشت!بهشت!
(آنجا که می توان آنچنان که باید بود)..
..(آنجا که می توان آن چنان که شاید،زیست)!
و آنگاه می بینی،در این کویری که به عدم می ماند،عدم_آنچنان که خدا نیز خلقت جهان را در آنجا آغاز کرد_"انسانی تنها"این خدا گونه ی تبعیدی،در اعماق دور این کویر بی کرانه ی پر آفتاب،دست اندر کار یک "توطئه ی بزرگ"است!
توطئه ای به همدستی خدا و عشق
برای باز آفرینی جهان!"فلک را سقف بشکافتن و طرحی دیگر انداختن."
خلقتی دیگر بر روی ویرانه های این عالم،بر خرابه ی هر چه هست،هر چه بود!
بنای جهانی نو در این دنیای فرتوت حشرات بی شمار!جهانی که ساکنان آن،سه خویشاوند ازلی اند:
خئا،انسان و عشق
این است "امانتی"که بر دوش آدم سنگینی می کند و این است آن "پیمانی"
که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و "خلافت"او را در کویر زمین تعهد کردیم.
ما برای همین هبوط کردیم. و این چنین است که به سوی او باز می گردیم.