اندکی صبر سحر نزدیک است...

دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۷ ب.ظ

یه مطلب شیرین و خوندنی

 

طبیبی مردی را دید که دو غذای سنگین را با ه می خورد .

طبیب گفت : این دو غذای سنگین با هم نمی سازند.

روز دیگر شنید که آن مرد بیمار شده است .

طبیب به عیادت او رفت و گفت : مگر نگفتم این دو غذا با هم نمی سازند .

مرد گفت : حالا  که با هم ساخته اند که مرا از میان بردارند !!

« آواز بی هنگام ، محمد چهارجوی »



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۴، ۱۹:۲۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره ولا
  • ۳۱ مرداد ۹۴، ۱۸:۴۳ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک
  • ۲۷ خرداد ۹۴، ۱۸:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک

یه مطلب شیرین و خوندنی

دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۳۷ ب.ظ

 

طبیبی مردی را دید که دو غذای سنگین را با ه می خورد .

طبیب گفت : این دو غذای سنگین با هم نمی سازند.

روز دیگر شنید که آن مرد بیمار شده است .

طبیب به عیادت او رفت و گفت : مگر نگفتم این دو غذا با هم نمی سازند .

مرد گفت : حالا  که با هم ساخته اند که مرا از میان بردارند !!

« آواز بی هنگام ، محمد چهارجوی »

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۱۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی