اندکی صبر سحر نزدیک است...

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۵۵ ق.ظ

امام حسن عسگرى (ع)، نماز استسقاء،علمای مسیحی

در دورانى که امام حسن عسگرى (علیه السلام ) زندانى بود، یکسال بر اثر خشکسالى قحطى شد، گرسنگى بیداد مى کرد، علماى اسلام مردم را جمع کرد و براى نماز استسقاء (طلب باران) به بیابان بردند، نماز خواندند، و حتى چند بار نماز استسقاء خواندند ولى اثرى از باران دیده نشد.

عجیب اینکه علماى نصارى با مسیحیان نماز استسقاء خواندند باران آمد، روز بعد نیز نماز خواندند، باران زیادتر آمد...
و این موضوع باعث شکست و آبروریزى مسلمین شد، یکى از شیعیان به هر نحوى بود خود را به زندان رسانده و خدمت امام حسن عسگرى (علیه السلام ) رسید و جریان را عرض نمود و دید در میان زندان قبرى کنده شده گریه کرد و عرض نمود اى امام بزرگوار من طاقت ندارم شما را در این قبر دفن کنند، حضرت فرمود: ناراحت نباش ، خدا نیز چنین مقرر نکرده است .

او عرض کرد: دو مطلب مهم مرا به اینجا آورده است

1) از شما بپرسم که طبق روایات شما باید با روزگار دشمنى نکرد، منظور چیست ؟

امام فرمود: منظور از روزگار ما اهلبیت هستیم : شنبه متعلق به حضرت رسول (صلى الله علیه وآله ) یکشنبه به على (علیه السلام ) دوشنبه به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام )، سه شنبه به امام سجاد و امام باقر (علیهماالسلام ) و امام کاظم و امام رضا (علیهما السلام )، چهارشنبه به امام جواد و پدرم حضرت هادى (علیهما السلام ) و پنج شنبه متعلق است به من و جمعه متعلق است به فرزندم حضرت مهدى (علیه السلام ) که زمین را پس ‍ از آنکه پر از ظلم و جور شد پر از عدل و داد مى کند.

2) سوال دو مهم این است که علماى شیعه سه روز براى نماز استسقاء به بیابان رفتند و نماز خواندند باران نیامد ولى علماى نصرانى رفتند و نماز خواندند و باران آمد و هر بار رفتند باران بارید و اگر امروز هم به دعاى آنها باران بیاید ترس آن است که شیعیان در عقیده خود متزلزل شوند و به مسیحیت بگروند.
امام فرمود: اما نصارى روزى به قبر یکى از پیامبران برخوردند و استخوان ریزى از بدن آن پیامبر بدست آوردند و اکنون در نماز آن استخوان را در میان انگشتان خود گذاشته ظاهر مى کنند و از این رو باران مى آید، تو خود را فورا به او برسان و از میان انگشتان او آن استخوان را بیرون آور تا ابرها متفرق شود و باران قطع گردد.
آن مرد همین دستور را انجام داد و در انجامش موفق گردید، در نتیجه ابرها رفتند و خورشید تابید، و علماى نصارى هر چه دعا کردند باران نبارید و شرمنده شدند، و شیعیان در حفظ ایمان خود استوار گشتند و از شک و تردید بیرون آمدند.

به نقل دیگر، خلیفه وقت امام حسن عسگرى (علیه السلام) را از حبس ‍ بیرون آورد و به بیابان برد و جریان را به آن حضرت عرض کرد، امام جریان استخوان را بیان نمود و وقتى که توسط یکى از خادمان ، استخوان را از دست عالم مسیحى ربود دیگر باران نیامد.

منبع:داستانهای صاحبدلان



نوشته شده توسط عارف
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۴، ۱۹:۲۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره ولا
  • ۳۱ مرداد ۹۴، ۱۸:۴۳ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک
  • ۲۷ خرداد ۹۴، ۱۸:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک

در دورانى که امام حسن عسگرى (علیه السلام ) زندانى بود، یکسال بر اثر خشکسالى قحطى شد، گرسنگى بیداد مى کرد، علماى اسلام مردم را جمع کرد و براى نماز استسقاء (طلب باران) به بیابان بردند، نماز خواندند، و حتى چند بار نماز استسقاء خواندند ولى اثرى از باران دیده نشد.

عجیب اینکه علماى نصارى با مسیحیان نماز استسقاء خواندند باران آمد، روز بعد نیز نماز خواندند، باران زیادتر آمد...
و این موضوع باعث شکست و آبروریزى مسلمین شد، یکى از شیعیان به هر نحوى بود خود را به زندان رسانده و خدمت امام حسن عسگرى (علیه السلام ) رسید و جریان را عرض نمود و دید در میان زندان قبرى کنده شده گریه کرد و عرض نمود اى امام بزرگوار من طاقت ندارم شما را در این قبر دفن کنند، حضرت فرمود: ناراحت نباش ، خدا نیز چنین مقرر نکرده است .

او عرض کرد: دو مطلب مهم مرا به اینجا آورده است

1) از شما بپرسم که طبق روایات شما باید با روزگار دشمنى نکرد، منظور چیست ؟

امام فرمود: منظور از روزگار ما اهلبیت هستیم : شنبه متعلق به حضرت رسول (صلى الله علیه وآله ) یکشنبه به على (علیه السلام ) دوشنبه به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام )، سه شنبه به امام سجاد و امام باقر (علیهماالسلام ) و امام کاظم و امام رضا (علیهما السلام )، چهارشنبه به امام جواد و پدرم حضرت هادى (علیهما السلام ) و پنج شنبه متعلق است به من و جمعه متعلق است به فرزندم حضرت مهدى (علیه السلام ) که زمین را پس ‍ از آنکه پر از ظلم و جور شد پر از عدل و داد مى کند.

2) سوال دو مهم این است که علماى شیعه سه روز براى نماز استسقاء به بیابان رفتند و نماز خواندند باران نیامد ولى علماى نصرانى رفتند و نماز خواندند و باران آمد و هر بار رفتند باران بارید و اگر امروز هم به دعاى آنها باران بیاید ترس آن است که شیعیان در عقیده خود متزلزل شوند و به مسیحیت بگروند.
امام فرمود: اما نصارى روزى به قبر یکى از پیامبران برخوردند و استخوان ریزى از بدن آن پیامبر بدست آوردند و اکنون در نماز آن استخوان را در میان انگشتان خود گذاشته ظاهر مى کنند و از این رو باران مى آید، تو خود را فورا به او برسان و از میان انگشتان او آن استخوان را بیرون آور تا ابرها متفرق شود و باران قطع گردد.
آن مرد همین دستور را انجام داد و در انجامش موفق گردید، در نتیجه ابرها رفتند و خورشید تابید، و علماى نصارى هر چه دعا کردند باران نبارید و شرمنده شدند، و شیعیان در حفظ ایمان خود استوار گشتند و از شک و تردید بیرون آمدند.

به نقل دیگر، خلیفه وقت امام حسن عسگرى (علیه السلام) را از حبس ‍ بیرون آورد و به بیابان برد و جریان را به آن حضرت عرض کرد، امام جریان استخوان را بیان نمود و وقتى که توسط یکى از خادمان ، استخوان را از دست عالم مسیحى ربود دیگر باران نیامد.

منبع:داستانهای صاحبدلان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی