مادر قهرمان
من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی میشه تو دستای ما رو می گیری و می بری تو اتاق دیگه ... بعد میری تا با با کتک بزنه و موهای قشنگت رو بکشه.من و اون خوب می دونیم چرا این کارم می کنه، آخه اگه نری پیش بابا اون خودش رو می زنه !دست خودش که نیست ... تو هم چون بابا رو دوست داری نمی خوای بابا خودش رو بزنه .. به قول خودت یه ذره جواب فداکاری هاش رو میدی،از ترکشهای توی بدنش،از موجی شدنش،از...
ما می فهمیم وقتی که بابا آروم میشه ،سرش رو می گیره وچقدر گریه می کنه وقتی می فهمه چکار کرده ناراحت میشه دستت رو می بوسه ... تو هم گریه می کنی... من و آبجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم.
مامان جون!مامان خوب و قهرمانم!پس سهم ما چی میشه ؟میخوایم روز مادر پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو به جای تو کتک بزنه...
میثم سعادت،سرباز شماره 33