اندکی صبر سحر نزدیک است...

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۱۲ ق.ظ

لیست پر نشده!

از درب هتل خارج شدم تا خودم را به نماز جمعه برسونم و هم زیارت وداع با امام هشتم(ع) داشته باشم .دیدن گنبد حضرت دل را بی قرار و قدم ها رو لرزان و نگاه را معنی دار می‌کنه، چند قدمی تا سر در ورودی حرم فاصله داشتم که صدای پیرزنی با چادر خاکی و صورتی که حکایت از سالها زحمت و تلاش داشت منو نگه‌داشت در حالیکه سعی می‌کرد متانت و حجاب خودش رو هم حفظ کنه، تندتند و نفس زنان به سمتم اومد. سلام نمودم و جوابم داد. ازم پرسید:پسرم معلومه طلبه‌ای! کجا مشغول تحصیل هستی؟

جوابشو دادم: مادر، طلبه در قم هستم .

با حالت مادرانه‌ای پرسید: مادر جون یه سؤال دارم ، می‌تونم بپرسم؟زیاد وقتت رو نمی‌گیرم.

گفتم: مادر جان شما صاحب اختیارید! بفرمائید در خدمتم. تو ذهنم فکر کردم شاید سؤال شرعی و احکام یا زیارتی دارد.

ازم پرسید: یه سؤال؛ مگه شماها نیستید که حضرت قیام نمی‌کند؟ گفتم:مادرجان! منظورتون را میشه توضیح بدید؟

پرسید: مگه نمیگن حضرت سیصدوسیزده نفر یار دارد که فرماندهی لشگرش رو به عهده می‌گیرند و به حول و قوه الهی قیام می‌کند؟

گفتم:بله درسته.

گفت:مگه شما جزو اون سیصد و سیزده نفر نیستید که حضرت قیام کند؟

می‌خواستم کمی در مورد سیصد وسیزده نفر باهاش حرف بزنم و از فلسفه یاران و قیام بگم ،که گفت: پسرم کمی فکر کن؛ چرا باید تو یکی ازسیصدوسیزده نفر نباشی و حضرت رو یاری بدی. من مادری هستم که تمام امیدم بودن در رکاب حضرت هست. شنیدم میگن 50 نفر از 313 نفر زن هستند.

 خواستم حرفی بزنم که خجالت امون و توانم رو گرفت. خودش هم متوجه شد و خداحافظی کردو رفت.

قدمهام به سمت حرم بود و دلم جای دیگه.امام هشتمم روبروم بود و امام زمانم تو ذهنم و یک سؤال با خجالت و بغض در گلو که چرا من نباید جزو یکی از سیصدو سیزده نفر باشم؟

هزارو صد و اندی سال است؛ آقایی که امام عالم است، جایی ازهمین عالم خاکی با اندکی از رفقاء و یارانش قیام می‌کند و قعود و چه قیامی و ...

هزار و صد و اندی سال است که خیلی ها مثلاً منتظر این آقایند، به به و چه چه که چه آقایی! کی می‌شود سیصد و سیزده یار او پیدا شوند. چه جماعتی!

کتابها نوشتند و خواندند و ندبه‌ها کردند و ضجه‌ها زدند که آقا! کی سربازان تو تکمیل می‌شوند؟کی جماعتت به راه می‌افتد؟

یک مرد بلند نشد، دستش را بلند کند، بگوید: آقا! من هستم.

مثل امام، مثل کعبه است. باید حرکت کرد و به سوی او راهی شد. کعبه جذبه‌اش را دارد. این من و توائیم که باید پاهایمان را کمی شل کنیم.

لااقل تصور کنیم... یار این آقا از آسمان نخواهد آمد، از زمین هم نخواهد جوشید. یار این آقا من و توئیم. بسم‌الله، چه کسی گفته نمی‌شود؟!

از روایات برمی‌آید یاران حضرت حجت(عج)در زمان ظهور از مردم همان زمان و همین زمین هستند و باز از روایات برمی‌آید که اکثر آنها جوانند. دیگرچه حرفی داری؟ تو جوان هستی که هم زمان با امامت و در همان کره خاکی که مولایت نفس می‌کشد، نفس می‌کشی ، یا علی مدد.

در گوشی می‌گویم؛ هنوزلیست آقا، پرنشده، لااقل نیتش را بکنیم.

با خودت بگو: «من باید یکی از سیصدوسیزده نفر باشم، همین»

منبع: راه قرآن،شماره35،صفحه14



نوشته شده توسط عارف
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۴، ۱۹:۲۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره ولا
  • ۳۱ مرداد ۹۴، ۱۸:۴۳ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک
  • ۲۷ خرداد ۹۴، ۱۸:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک

لیست پر نشده!

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۱۲ ق.ظ

از درب هتل خارج شدم تا خودم را به نماز جمعه برسونم و هم زیارت وداع با امام هشتم(ع) داشته باشم .دیدن گنبد حضرت دل را بی قرار و قدم ها رو لرزان و نگاه را معنی دار می‌کنه، چند قدمی تا سر در ورودی حرم فاصله داشتم که صدای پیرزنی با چادر خاکی و صورتی که حکایت از سالها زحمت و تلاش داشت منو نگه‌داشت در حالیکه سعی می‌کرد متانت و حجاب خودش رو هم حفظ کنه، تندتند و نفس زنان به سمتم اومد. سلام نمودم و جوابم داد. ازم پرسید:پسرم معلومه طلبه‌ای! کجا مشغول تحصیل هستی؟

جوابشو دادم: مادر، طلبه در قم هستم .

با حالت مادرانه‌ای پرسید: مادر جون یه سؤال دارم ، می‌تونم بپرسم؟زیاد وقتت رو نمی‌گیرم.

گفتم: مادر جان شما صاحب اختیارید! بفرمائید در خدمتم. تو ذهنم فکر کردم شاید سؤال شرعی و احکام یا زیارتی دارد.

ازم پرسید: یه سؤال؛ مگه شماها نیستید که حضرت قیام نمی‌کند؟ گفتم:مادرجان! منظورتون را میشه توضیح بدید؟

پرسید: مگه نمیگن حضرت سیصدوسیزده نفر یار دارد که فرماندهی لشگرش رو به عهده می‌گیرند و به حول و قوه الهی قیام می‌کند؟

گفتم:بله درسته.

گفت:مگه شما جزو اون سیصد و سیزده نفر نیستید که حضرت قیام کند؟

می‌خواستم کمی در مورد سیصد وسیزده نفر باهاش حرف بزنم و از فلسفه یاران و قیام بگم ،که گفت: پسرم کمی فکر کن؛ چرا باید تو یکی ازسیصدوسیزده نفر نباشی و حضرت رو یاری بدی. من مادری هستم که تمام امیدم بودن در رکاب حضرت هست. شنیدم میگن 50 نفر از 313 نفر زن هستند.

 خواستم حرفی بزنم که خجالت امون و توانم رو گرفت. خودش هم متوجه شد و خداحافظی کردو رفت.

قدمهام به سمت حرم بود و دلم جای دیگه.امام هشتمم روبروم بود و امام زمانم تو ذهنم و یک سؤال با خجالت و بغض در گلو که چرا من نباید جزو یکی از سیصدو سیزده نفر باشم؟

هزارو صد و اندی سال است؛ آقایی که امام عالم است، جایی ازهمین عالم خاکی با اندکی از رفقاء و یارانش قیام می‌کند و قعود و چه قیامی و ...

هزار و صد و اندی سال است که خیلی ها مثلاً منتظر این آقایند، به به و چه چه که چه آقایی! کی می‌شود سیصد و سیزده یار او پیدا شوند. چه جماعتی!

کتابها نوشتند و خواندند و ندبه‌ها کردند و ضجه‌ها زدند که آقا! کی سربازان تو تکمیل می‌شوند؟کی جماعتت به راه می‌افتد؟

یک مرد بلند نشد، دستش را بلند کند، بگوید: آقا! من هستم.

مثل امام، مثل کعبه است. باید حرکت کرد و به سوی او راهی شد. کعبه جذبه‌اش را دارد. این من و توائیم که باید پاهایمان را کمی شل کنیم.

لااقل تصور کنیم... یار این آقا از آسمان نخواهد آمد، از زمین هم نخواهد جوشید. یار این آقا من و توئیم. بسم‌الله، چه کسی گفته نمی‌شود؟!

از روایات برمی‌آید یاران حضرت حجت(عج)در زمان ظهور از مردم همان زمان و همین زمین هستند و باز از روایات برمی‌آید که اکثر آنها جوانند. دیگرچه حرفی داری؟ تو جوان هستی که هم زمان با امامت و در همان کره خاکی که مولایت نفس می‌کشد، نفس می‌کشی ، یا علی مدد.

در گوشی می‌گویم؛ هنوزلیست آقا، پرنشده، لااقل نیتش را بکنیم.

با خودت بگو: «من باید یکی از سیصدوسیزده نفر باشم، همین»

منبع: راه قرآن،شماره35،صفحه14

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی