مدینه دیگر شهر پیغمبر نیست.
علی مانده است و یک عمر دلتنگی،یک چاه درد دل ، یک کوفه بی وفایی. علی مانده است و یک دنیا مظلومیت.مدینه تنها مانده است یتیم و بی کس مدینه دیگر شهر پیغمبر نیست.مدینه بوی غربت میدهد بوی جفا و بی حرمتی.
مدینه دیگر شهر پیغمبر نیست.
علی مانده است و یک عمر دلتنگی،یک چاه درد دل ، یک کوفه بی وفایی. علی مانده است و یک دنیا مظلومیت.مدینه تنها مانده است یتیم و بی کس مدینه دیگر شهر پیغمبر نیست.مدینه بوی غربت میدهد بوی جفا و بی حرمتی.
آرامش در لحظه لحظه زندگیام جریان دارد...
گاهی وقتها بغضمان می گیرد،بغضی به سنگینی هوای شهر،به سنگینی غصه هایمان، به وسعت دلتنگیهایمان.
اشکهایمان بی بهانه میریزد بهانه گریستنمان فاصله هاست،فاصله ای که از خودمان گرفته ایم آنوقت به دنبال شانه ای هستیم تا سر بر روی آن بگذاریم و همهی دلتنگیهایمان را بباریم!
روزی در محضرتو عقده از دلهایمان میگشاییم!
ای عقده گشای دلهای مسلمین آیا میشود روزی در محضرتو عقده از دلهایمان بگشاییم.
ای که نسیم کویت شمیم و ینصرک الله نصرا عزیزا را به ارمغان میآورد و روان بی قراران را به آرزوی وصالت مینوازد.
یا بقیه الله اگرچه دستمان خالی از پیشکش به آستان مقدس شماست اما دلمان لبریز از شکوهی زخمهایست که هر روز بر پیکر مجروح مسلمین روا میدارند...
پیدای پنهان
ای مولای من پنجره دلم رو به سوی خورشید انتظار باز میکنم تا شاید خبری از آشناترین آشنای هستی که دردل سیه وتاریکم گم شده دریابم .
آقا جان ...دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجبه پس با احترام وخجالت زده دستمو میزارم روسینه و میگم: «السلام علیک یا بقیة الله یا صاحب الزمان»....
سدیر صیرفی می گوید: من با سه نفر از صحابه محضر امام صادق(ع) رسیدیم، دیدیم آن بزرگوار بر روی خاک نشسته و مانند فرزند مرده جگر سوخته گریه می کرد.آثار حزن و اندوه از چهره اش نمایان است و اشک، کاسه چشمهایش را پر کرده بود و چنین می فرمود:...