می آیی و...
ای مولای من پنجره دلم رو به سوی خورشید انتظار باز میکنم تا شاید خبری از آشناترین آشنای هستی که دردل سیه وتاریکم گم شده دریابم .
آقا جان ...
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجبه پس با احترام وخجالت زده دستمو میزارم روسینه و میگم: «السلام علیک یا بقیة الله یا صاحب الزمان»
دل از ما برد و روی از ما نهان کرد خدایا با که این بازی توان کرد
تا کسی رخ ننماید نبرد دل زکسی دلبر ما دل ما برد به ما رخ ننمود ...
ای پیداترین پنهان من! ای شمس عالم افروز هرچند که با نقاب غیبت به پشت ابرها پنهانی ، خوب میدانی که چقدر دل سیاه وزنگار گرفتهام تو را میخواند .بیا تا زنگار از دلم بزدایی ونورایمان به خدای مهربان را در دلم روشن ومنور کنی .
ای سید و مولای من، میدانم دیدن این چنین یوسفی دل یعقوبی میخواهد.دلی که با روشنی وزلالش و با وجود ظاهری نابینا پرنورباشد و کنعانی میخواهد تا نسیم بوی یوسف را از سرزمینهای دور برمشام آن پیرروشن دل برساند وبگوید که انتظار کلید برگشت یوسف به شهر کنعان بود.
یعقوب ترین چشم جهان قسمت ما باد چون یوسف گم گشته ما یوسف زهراست
مهدی جان(عج) بیا که بهار بیصبرانه مشتاق آمدن توست وقلبم جویبارا شکهایی که هرروز وشب برای فراق تو ریخته میشوند.
ای تک سوار مرکب عشق! دلم برای ورود هرعشقی غیر از عشق تو به بن بست رسیده ودیدهام جز برای فراق تو نم نگرفته وخیس نمیشود. بیا که هجر توآیه « إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ» را تفسیر مینماید.
مهدی جان! تو چگونه آشکاری که دست دیدار هیچ چشمی به قامت بلند تو نمیرسد و چگونه پنهانی که هم هی وجود خبر از حضور تو میدهد؟!
ای بهانه بارش ابرها ببین که ضمیر دلم بی تو چون کویری خشک وطوفانیست .بیا که با آمدنت کویر دلم به بهشتی سبز و خرم تبدیل شود .
ای سبزترین وزیباترین خاطره من بیا ، بیا ...
راه قرآن، شماره 38، صفحه 14
****** تشکر.... قشنگ بود و دل نشین*******