آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۴، ۱۹:۲۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره ولا
  • ۳۱ مرداد ۹۴، ۱۸:۴۳ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک
  • ۲۷ خرداد ۹۴، ۱۸:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک

 

ورع ایمان را قوی می کند .

از امام سجاد ( ع ) پرسیدند :

چه چیز ایمان را قوی و چه چیز ایمان را ضعیف می کند ؟

می فرماید  :

ورع  ، ایمان را قوی

و طمع ، ایمان را ضعیف می سازد .

سفینه البحار / ج 2 / ص 93

****

آدمی پیش خود انتظار دارد

که فلان شخص باید کار مرا اصلاح مند

باید به من قرض بدهد  و ....

از همان اول انسان موحد ، باید

مشکل گشا و کارساز را خدا بداند و بس .

« www. 20122010.ir»

.

.

پس اگه کسی واسه امور شخصی

بهت کمک نکرد

ناراحت نشو

و توقع بیجا نداشته باش

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۴

 

یک داستان کوتاه:
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد . حیوان بیچاره ساعت ها به طور ترحم انگیزی ناله می کرد
بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت باید پر شود .
او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل ریختند.
اسب ابتدا کمی ناله کرد ، اما پس از مدتی ساکت شد و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد .
آنها باز هم روی او گل ریختند . کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه ای دید که او را به شدت متحیر کرد با هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد ، گل را پایین می ریخت و یک قدم بالا می آمد همین طور که روی او گل میریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد
زندگی در حال ریختن گل و لای بر روی ماست . تنها راه رهایی این است که آنها را کنار بزنیم و یک قدم بالا بیاییم .
هریک از مشکلات ما به منزله سنگی است که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالا آمدن استفاده کنیم با این روش می توانیم از درون عمیق ترین چاه ها بیرون بیاییم ...

« علی قسمتی »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۸

 

 

 

گاهی وقت ها بغض مان می گیرد ،

بغضی به سنگینی غصه هایمان ، به وسعت دل تنگی هایمان ، بغضی بی اندازه دردناک.

اشک هایمان بی بهانه می ریزد پی در پی بی آنکه پهنای صورتمان برایش کافی باشد .

بهانه گریستنمان فاصله هاست . فاصله ای

که از خود گرفته ایم . فاصله ای به عمق تنهایی مان آن وقت به دنبال شانه ای هستیم تا سر بر روی آن بگذاریم و همه دلتنگی هایمان را بباریم .بی آنکه هیچ چتری مانع جاری شدنش  بر زلال جانمان شود .

مولای من  ! تو آن بهانه ای همان دلیل بودن همان لطیفه ای که وقتی از ما دور می شود خود را گم می کنیم ، گم می شویم  لابه لای دلهره های خویش ، لابه لای تشویش هایی که گویی می خواهد بودنمان را از ما بدزدد .

مولای من یاد تو در من همان ساحل امنی ست که خاطر پریشانم در گذر از امواج سهمگین روزمرگی ها در آن آرامش می یابد .

یاد تو همان باران بهاریست . که بذر خشک را از تن سرد خاک به شوق شکوفایی بالا می برد .

مولای من تو که هستی یاد تو که با من است آرامش در لحظه لحظه زندگی ام  جریان دارد . پاییز دیگر فصل دلهره ها نیست . سرمای زمستان احساس نمی شود . تو که هستی آسمان همیشه آبی ست و هوا همیشه بهاری ست .

« با تشکر از سرکارخانم سمیه آذربو »
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۸

 

 

*** قصه ای برای روزهایی که ناآرام و بی قراری ****

تاخیر در پرواز

وین دایر در کتاب " برای هر مشکلی یک راه حل معنوی است "

از پرواز به یونان برای شرکت در یک مسابقه دو نوشته است .

هواپیمایش در نیویورک هشت ساعت تاخیر داشت . همه مسافرانش غر

می زدند و اعتراض می کردند ، جز یک بانوی هشتاد ساله یونانی که

در تمام مدت یک جا نشسته بود و  "در نهایت آرامش ... هیچ نشانی از ناراحتی نداشت "

وقتی هواپیما به پرواز در آمد صندلی آن زن مقابل وین دایر بود .

" او به من لبخند زد و باورتان می شود یا نه ، در طول سیزده ساعت بعد ... حتی

یک بار هم از جایش تکان نخورد ، نه غذا خورد ، نه چیزی نوشید ، نه بلند شد ، نه فیلم

تماشا کرد ، نه شکایت کرد ، نه جُم خورد . با همان نگاه راضی در چهره اش

در همان جایی که از اول بود ، نشست ."

وقتی 22 ساعت بعد سرانجام در یونان به زمین نشستند ، آن زن هنگام سلام

و احوال پرسی با کسانی که به استقبالش آمده بودند ،

" پرتحرک ، پر انرژی ، شاد و خلاق بود "

دایر بیست سال بعد نوشت : " تا امروز هر وقت در شرایط مشابهی گرفتار می شوم ،

به یاد آن بانوی کوجک یونانی در لباس سراپا سیاه می افتم و به یاد خودم می آورم که

چطور وارد وضعیت ذهنی آرامی مانند او شوم و در آن باقی بمانم "

آن بانوی سیاه پوش چیزی را می دانست که بسیاری از ما فراموش کرده ایم

و آن اینکه

زندگی در بسیاری از نیازمند صبر است .

این دیگر با ماست که با شادی صبر کنیم  یا با فلاکت .

« قصه هایی برای از بین بردن قصه ها ، مسعود لعلی »

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۸

 

مطمئن باش هر روز خدا را می بینی

فقط او را تشخیص نمی دهی

« از موج تا اوج ، مسعود لعلی »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۹

 

برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو

بگیرد

هر آنچه خدا را از تو می گیرد !

« دکتر علی شریعتی »

« از موج تا اوج ، مسعود لعلی »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۶

 

فقیری در خانه بخیلی آمد و گفت :

« شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای . من در نهایت فقرم

به من چیزی بده »

بخیل گفت : « من نذر کوران کرده ام »

فقیر گفت :« من کور واقعی هستم ؛ زیرا اگر بینا بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی

مثل تو نمی آمدم . »

خدایا مرا ببخش برای تمام درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود .

« از موج تا اوج ، مسعود لعلی »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۳

 

 

آزادی در پرهیزکاری است

همانا تقوا کلید درستی و توشه قیامت و

آزادی از هر بندگی ک تباهی  است

نهج البلاغه/خ 221

.

.

به فرموده شیخ بهائی

اگر پرده عقب رود

می بینید  که انسان پیش روی سگی

خضوع می کند

همان سگ نفس .

« www.20102010.ir »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۱

 

شهید مهدی باکری

معنی " لایکلف الله نفسا الا وسعها "

این نیستـــــــــــــــــ

این نیست که یک روز از صبح تا شب کار کنیم و بعد خسته شویم

و به این آیه پناه بیاوریم...

پاسدار باید آنقدر کار کند که از بی خوابی  و خستگی چرت بزند

بیدار که شد دوباره کار کند تا جائیکه از حال برود

و اگر به هوش آمد بکار ادامه دهد

« www.20102010.ir »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۱

 

امام علی ( ع )

عذاب قبر از دوری مرد از زنش  پیدا می شود

که رختخواب خود را جدا نموده و در غذا و خواب از او

دوری کند 

علل الشرایع / ص 309

***

اگر می خواهیم  در این دنیا

زندگی خوبی داشته باشیم

و در آخرت هم از عذاب الهی در امان باشیم

هر چه بیشتربه همسر و فرزندانمان محبت کنیم

و روابطمان را صمیمانه  تر کنیم .

« www.20102010.ir»

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۰

 

در راه راست

از کمی روندگان نهراسید ...

« نهج البلاغه ، فرازی از خطبه 201 »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۹

 

همانا بر خداوند سبحان پنهان نیست

آنچه را که بندگان در شب و روز انجام می دهند

که دقیقا بر اعمال آن ها آگاه است

اعضاء شما مردم ، گـــــــــــــواهـ او

و اندام شما ســـــــــــــپاهیان او

روان و جانتان جاســــــــــوسان او

و خلوتـــــــــــــــــــــــ های شما بر او آشکار است

« نهج البلاغه ، فرازی از خطبه 199 »

.

.

حواسمون هست چه می کنیم ؟؟؟ .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۶

 

مردم !

نماز را بر عهده گیرید

و آن را حفظ کنید

زیاد نماز بخوانید

و با نماز خود را به خدا نزدیک کنید.

>>>

آیا به پاسخ دوزخیان گوش فرا نمی دهید ،

آن هنگام که از آن ها پرسیدند :

چه چیز شما را به دوزخ کشانده است ؟ گفتند :

« ما از نماز گزاران نبودیم »

همانا نماز گناهان را چونان برگ های پاییزی فرو می ریزد .

« نهج البلاغه ، فرازی از خطبه 199 »

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۹

 

می اندیشم چقدر ساده همه چیز تمام می شود

چه غم چه شادی

و چه جدی

همه چیز را جدی می گیریم

« علی قسمتی »

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۱

 

یکی از دوستانم بیست سال دنبال زن بی نقص گشت .

بدبختانه وقتی زن مورد نظر را پیدا کرد ،

متوجه شد او هم به دنبال مرد بی نقصی می گردد .

« عامل تغییر باش نه معلول تقدیر ، مسعود لعلی »

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۸

 

برای اینکه بدانید رفتارتان درست است یا نادرست است ، می توانید خود را امتحان کنید

این امتحان بر اساس گفته امانوئل کانت در 200 سال قبل استوار است . کانت می گفت :

« باید به گونه ای زندگی کنید ، انگار که هر اقدام شما

یک قانون جهانی می باشد »

به عبارت دیگر ، قبل از اینکه تصمیم عملی بگیرید ، فرض کنید که دیگران همان اقدام را خواهند

کرد . فرض را بر این بگذارید که عمل شما در حکم قانون خواهد بود که همه به آن عمل خواهند کرد .

راستی ، چگونه جامعه ای خواهید داشت اگر همه مانند شما عمل کنند ؟

اگر این را رعایت کنیم ، بسیاری از مسائل و مشکلات جامعه ما حل خواهد شد .

« عامل تغییر باش نه معلول تقدیر ، مسعود لعلی »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۸

 

 

 

 

 

وقتی غروب از پشت پرچین های نگاهم دنبال خورشید دوید ،

قامت تو در امتداد افق و در تاب خسته چشمانم نقش بست .

عبور خاکستری و غمگین من در درازنای باریک کوچه وهم هوای چشمانم را بارانی می کرد .

فروریختم در هیاهوی مبهم ذهن و ترسی عمیق در رگ هایم دوید .

من مانده ام و جسمی بی جان که نای نوا در دادن نداشت .

نی جانم در نوای یادت دمید .

سفره دل در گشودم در پیشگاه آرام جان ؛

دل آرام لحظه های تاریکی و ترس ، دلم ، جانم ، نفسم و تمام هستی ام تمنای توست .

در آرام تاریک شب تو را می خوانم . در نوازش نسیم صبح تو را می بویم  .

در طلوع گرم خورشید تو را می بینم .

لحظه لبخند گل و در معصومیت نگاه کودکانه ، گل امید بر جانم شکوفه می دهد .

ای همیشه جاوید ! ای ماناترین ! ای جاری هر لحظه حیات !

ای شکوهمندترین ! چشمانم دریای توست ! دستانم بال گشوده ی آستانت

و دلم همان کبوتر جلدی ست که در آغوش تو آرام می گیرد .

در واپسن روزهای آرامشم و در واپاشی آخرین ذره های بت تنهایی ام ؛ نگاهت را از من مگیر .

« باتشکر از سرکار خانم سمیه آذربو »

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۸

 

هرگز به خــــــــــــــــــوب بودن اکتفا نکن

تو باید بــــــــــــــــهترین باشی

« دی فیلرز »

«عامل تغییر باش نه معلول تقدیر ، مسعود لعلی »

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۰۸

 

 

برای شرایط سختی که باید به یاد بیاوری نگرش

و طرز فکرت ، عامل نجات تو خواهد شد :

قدرت نگرش

تنها محل قابل سکونتی که آن ها توانستند پیدا کنند یک ساختمان مخروبه نزدیک 

یکی از دهکده های آن منطقه بود . در طول روز حرارت از حد 115 درجه فارنهایت

می گذشت . بادی که تمام مدت روز می وزید انگار از درون یک کوره آتش می گذشت.

گرد و غبار هم مشکل بزرگی ایجاد کرده بود . برای زن جوان روزها طولانی و ملال انگیز 

بودند. تنها همسایگان او بومیان و سرخ پوستان آمریکایی بودند که به آن ها وجه

 مشترکی نداشت . وقتی شوهرش به مدت دو هفته برای شرکت در یک مانور نظامی

 اعزام شد ، زن در هم فرو ریخت . این وضعیت زندگی برایش تحمل ناپذیر بود . از این رو

نامه ای به مادرش نوشت و گفت که می خواهد به خانه برگردد .

کمی دیرتر نامه ای در جواب دریافت کرد . از جمله حرف های مادرش یکی این بود :

دو مرد از پشت میله های زندان به بیرون نگاه می کردند .

یکی از آن ها خاک را می دید

و دیگری به ستاره ها چشم دوخته بود.

وقتی زن جوان نامه را چندین بار خواند ابتدا احساس شرم و خجالت کرد و بعد به عزمی

راسخ رسید . او می خواست با شوهرش باقی بماند . از این رو تصمیم گرفت که

به ستاره ها نگاه کند .

روز بعد وقتی از خواب بیدار شد با همسایگانش دوست شد . وقتی آن ها را بهتر

شناخت از آن ها خواست که بافندگی و کوزه گری را به او بیاموزند .

در آغاز همسایگانش راضی نبودند  اما وقتی دیدند زن جوانی

 به راستی به آن ها و کارشان علاقمند  است با او برخورد بهتری کردند . هرچه زن جوان بیشتر

درباره فرهنگ بومیان آمریکا کسب اطلاعات کرد ، هرچه بیشتر از تاریخ زندگی

آنها آگاه شد . میلش به دریافت اطلاعات بیشتر شد . کم کم دیدگاهش تغییر کرد .

حالا دیگر بیابان و صحرا برای او معنای متفاوتی پیدا کرده بود . کم کم زیبایی ساکت آن را

درک می کرد ، گیاهان خشن اما زیبای منطقه را احساس می کرد .. او حتی شروع به نگارش

تجربیاتش در آن ناحیه کرد .

چه چیز تغییر مرده بود ؟ مسلما بیابان و مردم آن منطقه تغییری نکرده بودند . نگرش

او متحول و در نتیجه برداشتش عوض شده بود .

شادمان ترین مردم ، لزوما بهترین همه چیز ها را در اختیار ندارند  ، آن ها سعی می کنند

از آنچه دارند بهترین بهره برداری را بکنند .

« نگرش اثر گذار ، جی . سی ماکسول »

« قصه هایی برای از بین بردن غصه ها ، مسعود لعلی »

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۸

 

 

 

گاه در خلوت خویش چه غریبانه بر تنهایی ام اشک می ریزم

غافل از اینکه مهربانیت لحظه ای مرا تنها نمی گذارد .

دوری من از من است .اگرنه آقای خوبی ها از تو تا من فاصله ای نیست .

حصار غربت را من گرداگرد خلوت خود کشیده ام .

حال آن که مهربانی ات را و آقایی ات را مرزی نیست .

تو همچون بارانی که بر کویر دل سوخته ام می باری و مرا جان تازه می بخشی .

آقای من ای شکوهت قدرت بخش لحظه های درماندگی ام !

ای وجودت نورانی ترین امید ناامیدی هایم .

فاصله من از تو به اندازه بارانی ست که در ندبه هایت نباریده ام .

به اندازه غم هایی ست که برای محرومان به دوش نکشیده ام.

روحم را به ندای آسمانی ات معلا کن .

قلبم را با یادت تسلی ببخش و چشمان خطا کارم را به نور ظهورت منور کن .

« باتشکر از سرکار خانم سمیه آذربو »

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۸