اندکی صبر سحر نزدیک است...

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۴۱ ق.ظ

فرق مومن مقدس با فاسق کافر چیست؟

دریا بودن یا انگشتوانه بودن؟ مرغ خانگی بودن یا شاهین شکارجو بودن.

انگشتوانه!

چه با آب زمزم پر شود و چه با آب آبگوشت،چه با شیر مادر و چه شیر خشک؟چه خواهد بودن؟

فرق مومن مقدس با فاسق کافر چیست؟هیچ .

این در زندگی پیش از مرگ به دنبال چشم چرانی و شکم چرانی است و آن در زندگی پس از مرگ؟

یکی در دنیا شیر و عسل و سایه ی درخت و حور غلمان سیرش می کند و نیاز دیگری ندارد و دیگری در آخرت.

اختلاف مومن و کافر از این قماش ،در دین و کفر انگشتوانه ای ، بر سر نوع نیاز و احساس و جنس اندیشه و روح و آنچه می جویند و می خواهند و معتقدند و ارج می نهند نیست، اختلافشان در مکان و زمان رفع این احتیاجات و رسیدن به این ایدئال هاست. اختلافشان اختلاف جغرافیایی است. جواب هر دو به سوال"چه می جویی".یکی است و در جواب به سوال "کجا باید جست"دو تا می شوند!

پس حق ندارم بگویم کافر و مومن هر دو هم فکرند؟دین و کفر هر دو یک ایمان است و یک آرمان. اختلاف بر سر راه(مذهب)است و تکنیک کار!

و در این صورت می بینیم مومن هم همان  کافر فاسد عیاش مادی خودپرست لذت جویی است که فقط کلاه سرش رفته است . نقد را فدا می کند تا همان را به صورت نسیه به دست آورد! آن هم با یک ضریب احتمال!یعنی بر فرض که فردایی بود و بهشتی و بابت آن اعمال هم پاداش دادند، تازه باید به ریش دراز این احمق  خندید

که حیوان! آخر آن همه ریاضت و سختی و روزه و جهاد و محرومیت و نفس کشی و چشم پوشی از همه ی لذات و و سرکوبی شهوت و دور ریختن شراب و شیرینی و آسایش  در زندگی دنیا، برای این که در این آخرت باز همان ها را به دست آوری! این "اکل از قفا"نیست؟یعنی لقمه را برداشتن و با دست به زحمت و رنج دور گردن پیچاندن و به زور به دهان رساندن! کسی که همان لقمه را بر می دارد و بی آنکه از پشت سر ببرد راسته به دهان می گذارد، با تو یکی است، اما عاقل تر از تو و موفق تر از تو.

اما دین دریایی!

آن که زندگی را فدا می کند تا زندگی دیگری بسازد و از سر سفره بر می خیزد گرسنه و تشنه،که گرسنگی و تشنگی دیگری او را به سفره ی دیگری می خواند،سفره ای که مائده های آن را به دو دست خویش می پزد، با آتش رنج و جوش و اضطراب و روغن عشق و ادویه ی اندیشه ها و طعم احساس ها و گوشت تن خویش و مغز استخوان و خون دل و عصاره ی جگر خویش و یا آنچه هنر، می آموزد و دانش، می دهد و دین ، می پرورد و عرفان،که برمی انگیزد و نبوغ،که روشن می کند و جهاد، که توان می بخشد و درد،که می پالاید و عصیان، که می شکند و می ریزد و تسلیم، که می پیوندد و می سازد و ریاضت،که می تراشد و می شوید و تقوا، که مصون می دارد و نیایش ،که تازه می دارد و شوق،که از جا می کند و هدف،که جهت می بخشد و ایمان ،که استواری می دهد و مردم،که مجاهدت می کند و تنهایی،که مستقلت می سازد و کتاب،که مایه ات و ترازو که عدالتت و آهن که صلابتت می دهند و علم،که به واقعیت ها و اخلاق ،که به نیکویی ها و هنر،که به زیبایی ها راهبرت می گردندو صبر،که تحملت را می سازد و سکون،که استقامتت را و تحقیر،که استغنایت را و پناهندگی در خویش،که استقلالت را تامین می کند.

و آنگاه که می بینیم که یک "شبه خدا"در گوشه ای از این دنیای بزرگ خدا که آن را برای گیاهان و حشرات و حیوانات و شبه آدم ها ساخته است .تنها ایستاده است و همه ی درها و دیوار ها و برج و باروها ر بناها و درخت ها و باغ ها و مزرعه ها و شهر ها و آبادی ها را در خویش ویران میکند. همه را با خاک یکسان می سازد و می سوزاند و می شکند و خاکستر می کند و خاکسترش را به باد می دهد و کویر می سازد،کویری ساکت و سوخته و بی آب و علف، بی سایه ی درختی،شبح بنایی،سواد آبادی ای،انتهای زمین،پایان سرزمین حیات،آنجا که گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم، آنجا که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان می خواند! آنجا که پیامبر می سازد،آن جا که خدا حضور دارد،آنجا که آواز پر جبریل همواره در زیر غرفه ی بلند آسمانش به گوش می رسد و حتی درختش،غارش،هر صخره ی سنگ و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد وزبان گویای خدا می شود.

صحرای بی کرا نه ی عدم،خوابگاه مرگ و جولانگاه هول...آسمان!کشور سبز آرزو ها،چشمه ی مواج و زلال نوازش ها،امید ها و انتظلر!انتظار!انتظار...

و آسمان سراپرده ی ملکوت خدا.... و بهشت!بهشت!

(آنجا که می توان آنچنان که باید بود)..

..(آنجا که می توان آن چنان که شاید،زیست)!

و آنگاه می بینی،در این کویری که به عدم می ماند،عدم_آنچنان که خدا نیز خلقت جهان را در آنجا آغاز کرد_"انسانی تنها"این خدا گونه ی تبعیدی،در اعماق دور این کویر بی کرانه ی پر آفتاب،دست اندر کار یک "توطئه ی بزرگ"است!

توطئه ای به همدستی خدا و عشق

برای باز آفرینی جهان!"فلک را سقف بشکافتن و طرحی دیگر انداختن."

خلقتی دیگر بر روی ویرانه های این عالم،بر خرابه ی هر چه هست،هر چه بود!

بنای جهانی نو در این دنیای فرتوت حشرات بی شمار!جهانی که ساکنان آن،سه خویشاوند ازلی اند:

خئا،انسان و عشق

این است "امانتی"که بر دوش آدم سنگینی می کند و این است آن "پیمانی"

که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و "خلافت"او را در کویر زمین تعهد کردیم.

ما برای همین هبوط کردیم. و این چنین است که به سوی او باز می گردیم.



نوشته شده توسط
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۴، ۱۹:۲۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره ولا
  • ۳۱ مرداد ۹۴، ۱۸:۴۳ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک
  • ۲۷ خرداد ۹۴، ۱۸:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک

فرق مومن مقدس با فاسق کافر چیست؟

پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۴۱ ق.ظ

دریا بودن یا انگشتوانه بودن؟ مرغ خانگی بودن یا شاهین شکارجو بودن.

انگشتوانه!

چه با آب زمزم پر شود و چه با آب آبگوشت،چه با شیر مادر و چه شیر خشک؟چه خواهد بودن؟

فرق مومن مقدس با فاسق کافر چیست؟هیچ .

این در زندگی پیش از مرگ به دنبال چشم چرانی و شکم چرانی است و آن در زندگی پس از مرگ؟

یکی در دنیا شیر و عسل و سایه ی درخت و حور غلمان سیرش می کند و نیاز دیگری ندارد و دیگری در آخرت.

اختلاف مومن و کافر از این قماش ،در دین و کفر انگشتوانه ای ، بر سر نوع نیاز و احساس و جنس اندیشه و روح و آنچه می جویند و می خواهند و معتقدند و ارج می نهند نیست، اختلافشان در مکان و زمان رفع این احتیاجات و رسیدن به این ایدئال هاست. اختلافشان اختلاف جغرافیایی است. جواب هر دو به سوال"چه می جویی".یکی است و در جواب به سوال "کجا باید جست"دو تا می شوند!

پس حق ندارم بگویم کافر و مومن هر دو هم فکرند؟دین و کفر هر دو یک ایمان است و یک آرمان. اختلاف بر سر راه(مذهب)است و تکنیک کار!

و در این صورت می بینیم مومن هم همان  کافر فاسد عیاش مادی خودپرست لذت جویی است که فقط کلاه سرش رفته است . نقد را فدا می کند تا همان را به صورت نسیه به دست آورد! آن هم با یک ضریب احتمال!یعنی بر فرض که فردایی بود و بهشتی و بابت آن اعمال هم پاداش دادند، تازه باید به ریش دراز این احمق  خندید

که حیوان! آخر آن همه ریاضت و سختی و روزه و جهاد و محرومیت و نفس کشی و چشم پوشی از همه ی لذات و و سرکوبی شهوت و دور ریختن شراب و شیرینی و آسایش  در زندگی دنیا، برای این که در این آخرت باز همان ها را به دست آوری! این "اکل از قفا"نیست؟یعنی لقمه را برداشتن و با دست به زحمت و رنج دور گردن پیچاندن و به زور به دهان رساندن! کسی که همان لقمه را بر می دارد و بی آنکه از پشت سر ببرد راسته به دهان می گذارد، با تو یکی است، اما عاقل تر از تو و موفق تر از تو.

اما دین دریایی!

آن که زندگی را فدا می کند تا زندگی دیگری بسازد و از سر سفره بر می خیزد گرسنه و تشنه،که گرسنگی و تشنگی دیگری او را به سفره ی دیگری می خواند،سفره ای که مائده های آن را به دو دست خویش می پزد، با آتش رنج و جوش و اضطراب و روغن عشق و ادویه ی اندیشه ها و طعم احساس ها و گوشت تن خویش و مغز استخوان و خون دل و عصاره ی جگر خویش و یا آنچه هنر، می آموزد و دانش، می دهد و دین ، می پرورد و عرفان،که برمی انگیزد و نبوغ،که روشن می کند و جهاد، که توان می بخشد و درد،که می پالاید و عصیان، که می شکند و می ریزد و تسلیم، که می پیوندد و می سازد و ریاضت،که می تراشد و می شوید و تقوا، که مصون می دارد و نیایش ،که تازه می دارد و شوق،که از جا می کند و هدف،که جهت می بخشد و ایمان ،که استواری می دهد و مردم،که مجاهدت می کند و تنهایی،که مستقلت می سازد و کتاب،که مایه ات و ترازو که عدالتت و آهن که صلابتت می دهند و علم،که به واقعیت ها و اخلاق ،که به نیکویی ها و هنر،که به زیبایی ها راهبرت می گردندو صبر،که تحملت را می سازد و سکون،که استقامتت را و تحقیر،که استغنایت را و پناهندگی در خویش،که استقلالت را تامین می کند.

و آنگاه که می بینیم که یک "شبه خدا"در گوشه ای از این دنیای بزرگ خدا که آن را برای گیاهان و حشرات و حیوانات و شبه آدم ها ساخته است .تنها ایستاده است و همه ی درها و دیوار ها و برج و باروها ر بناها و درخت ها و باغ ها و مزرعه ها و شهر ها و آبادی ها را در خویش ویران میکند. همه را با خاک یکسان می سازد و می سوزاند و می شکند و خاکستر می کند و خاکسترش را به باد می دهد و کویر می سازد،کویری ساکت و سوخته و بی آب و علف، بی سایه ی درختی،شبح بنایی،سواد آبادی ای،انتهای زمین،پایان سرزمین حیات،آنجا که گویی به مرز عالم دیگر نزدیکیم، آنجا که همواره فلسفه از آن سخن می گوید و مذهب بدان می خواند! آنجا که پیامبر می سازد،آن جا که خدا حضور دارد،آنجا که آواز پر جبریل همواره در زیر غرفه ی بلند آسمانش به گوش می رسد و حتی درختش،غارش،هر صخره ی سنگ و سنگریزه اش آیات وحی را بر لب دارد وزبان گویای خدا می شود.

صحرای بی کرا نه ی عدم،خوابگاه مرگ و جولانگاه هول...آسمان!کشور سبز آرزو ها،چشمه ی مواج و زلال نوازش ها،امید ها و انتظلر!انتظار!انتظار...

و آسمان سراپرده ی ملکوت خدا.... و بهشت!بهشت!

(آنجا که می توان آنچنان که باید بود)..

..(آنجا که می توان آن چنان که شاید،زیست)!

و آنگاه می بینی،در این کویری که به عدم می ماند،عدم_آنچنان که خدا نیز خلقت جهان را در آنجا آغاز کرد_"انسانی تنها"این خدا گونه ی تبعیدی،در اعماق دور این کویر بی کرانه ی پر آفتاب،دست اندر کار یک "توطئه ی بزرگ"است!

توطئه ای به همدستی خدا و عشق

برای باز آفرینی جهان!"فلک را سقف بشکافتن و طرحی دیگر انداختن."

خلقتی دیگر بر روی ویرانه های این عالم،بر خرابه ی هر چه هست،هر چه بود!

بنای جهانی نو در این دنیای فرتوت حشرات بی شمار!جهانی که ساکنان آن،سه خویشاوند ازلی اند:

خئا،انسان و عشق

این است "امانتی"که بر دوش آدم سنگینی می کند و این است آن "پیمانی"

که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم و "خلافت"او را در کویر زمین تعهد کردیم.

ما برای همین هبوط کردیم. و این چنین است که به سوی او باز می گردیم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۱۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی