قدرت صبر
مراقبه
راهبی در یک غار مرتفع در کوهستان مشغول مراقبه بود .
روزی چوپانی گوسفندانش را از چرا برمی گرداند که راهب را دید
و مجذوب او شد .
پرسید : " تو تک و تنها در اینجا چه می کنی ؟ "
راهب جواب داد : " روی صبر تمرکز و مراقبه می کنم "
چوپان در حالی که آماده رفتن بود در جواب فریاد کشید که :
" پس برو به جهنم ! "
راهب در پاسخ فریاد کشید :
" جدا ؟ خودت برو به جهنم ! "
چوپان در تمام راه بازگشت ، پیش خود می خندید
« قدرت صبر ، ام . جی . ریان »
« قصه هایی برای از بین بردن غصه ها ، مسعود لعلی "