اندکی صبر سحر نزدیک است...

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۴۰ ق.ظ

چرا از اول سراغ حضرت نیامدم ؟

آقای شریفی مسئول دفتر کفشداری حرم حضرت معصومه می گوید : یکی از کفشداران افتخاری و عزیز ما، می گفتند : ماهها بود که همسرم به درد پای عجیبی دچار شده بود هر چه برای معالجه به پزشک مراجعه کردیم ، نتیجه نگرفتیم.اکثر دکترها راجع به علت درد پای ایشان ، اظهار بی اطلاعی می کردند.

یکی از روزها که همه درها را به روی خود بسته دیدم ، سراغ روپوش خود رفتم تا برای آمدن به حرم آماده شوم. دیدم روپوشم کثیف است. به همسرم گفتم : چرا رو پو ش مرا نشسته ای ؟

گریه اش گرفت و گفت : دیگر توان ایستادن ندارم. چندین سال است شما در خدمت حضرت معصومه (ع) در کفشداری خدمت می کنید. از حضرت بخواهید که درد پایم را شفا دهد.

حرف همسرم ، انقلابی در من به وجود آورد. از خودم سؤال کردم که چرا از اول سراغ حضرت نیامدم ؟ در این حال از خودم خجالت کشیدم. به حرم رفتم.

در کفشداری که بودم ، چند دقیقه با خود خلوت کردم. در آن حال گریه ام گرفت با زبان عامیانه گفتم : اگر همسرم را شفا ندهی ، دیگر به اینجا نمی آیم چون مجبورم در خانه بمانم و از همسرم پرستاری کنم.

بعد از چهار ساعت که در کفشداری مشغول بودم ، به منزل بازگشتم. ناگهان همسرم گریه کنان به استقبالم آمد. خیلی تعجب کردم. مدتها بود حتی نمی توانست قدمی بردارد. تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم تمام منزل را تمیز و مرتب کرده است.

پرسیدم : چه اتفاقی افتاده ؟ گفت : بعد از اینکه شمارفتید، ساعتی خوابیدم. در عالم خواب ، خانم بزرگواری را دیدم که نزد من آمدند و دستی به پاهایم کشیدند و فرمودند : فلانی کفشدار ما دارد می آید. او شفای شما را از ما گرفت. بلند شو و خانه را مرتب کن و لباس هایش را بشوی و به او بگو که ما از احوالات شما لحظه ای غافل نمی شویم.

 منبع: عنایات معصومیه از زبان خادمین آستانه مقدسه حضرت معصومه (س)، محمد علی زینی وند

 



نوشته شده توسط مرتضی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۴، ۱۹:۲۰ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره ولا
  • ۳۱ مرداد ۹۴، ۱۸:۴۳ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک
  • ۲۷ خرداد ۹۴، ۱۸:۳۵ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    لایک

چرا از اول سراغ حضرت نیامدم ؟

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۴۰ ق.ظ

آقای شریفی مسئول دفتر کفشداری حرم حضرت معصومه می گوید : یکی از کفشداران افتخاری و عزیز ما، می گفتند : ماهها بود که همسرم به درد پای عجیبی دچار شده بود هر چه برای معالجه به پزشک مراجعه کردیم ، نتیجه نگرفتیم.اکثر دکترها راجع به علت درد پای ایشان ، اظهار بی اطلاعی می کردند.

یکی از روزها که همه درها را به روی خود بسته دیدم ، سراغ روپوش خود رفتم تا برای آمدن به حرم آماده شوم. دیدم روپوشم کثیف است. به همسرم گفتم : چرا رو پو ش مرا نشسته ای ؟

گریه اش گرفت و گفت : دیگر توان ایستادن ندارم. چندین سال است شما در خدمت حضرت معصومه (ع) در کفشداری خدمت می کنید. از حضرت بخواهید که درد پایم را شفا دهد.

حرف همسرم ، انقلابی در من به وجود آورد. از خودم سؤال کردم که چرا از اول سراغ حضرت نیامدم ؟ در این حال از خودم خجالت کشیدم. به حرم رفتم.

در کفشداری که بودم ، چند دقیقه با خود خلوت کردم. در آن حال گریه ام گرفت با زبان عامیانه گفتم : اگر همسرم را شفا ندهی ، دیگر به اینجا نمی آیم چون مجبورم در خانه بمانم و از همسرم پرستاری کنم.

بعد از چهار ساعت که در کفشداری مشغول بودم ، به منزل بازگشتم. ناگهان همسرم گریه کنان به استقبالم آمد. خیلی تعجب کردم. مدتها بود حتی نمی توانست قدمی بردارد. تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم تمام منزل را تمیز و مرتب کرده است.

پرسیدم : چه اتفاقی افتاده ؟ گفت : بعد از اینکه شمارفتید، ساعتی خوابیدم. در عالم خواب ، خانم بزرگواری را دیدم که نزد من آمدند و دستی به پاهایم کشیدند و فرمودند : فلانی کفشدار ما دارد می آید. او شفای شما را از ما گرفت. بلند شو و خانه را مرتب کن و لباس هایش را بشوی و به او بگو که ما از احوالات شما لحظه ای غافل نمی شویم.

 منبع: عنایات معصومیه از زبان خادمین آستانه مقدسه حضرت معصومه (س)، محمد علی زینی وند

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی